اسباب بازی فروشی

تا کمی قبل اسباب بازی فروش بودم
ولی استعفا دادم
چون دنیا به اندازه ی کافی پر از اسباب بازی هست.
اینجا احساسات شخصی ام را نمی نویسم. چون اینجا را هم محرم دل می خواند هم نامحرم.

تو کی هستی کوچولو؟

جمعه, ۱۹ آبان ۱۳۹۶، ۱۰:۲۷ ب.ظ

نمیدانم چه بگویم از دیروز... از پیاده روی جامانده ها... حرف بسیار است و حوصله ی خیلی ها کم و قلم من هم قاصر... ولی.. وای از آن بچه های کوچکی که در پیاده روی، خودجوش کفش از پا درآورده بودند و می رفتند... هی نگاهشان می کردم می گفتم خدایاااا این ها را چطوری آفریدی؟؟ آخر از کی الگو می گیرند که مثلا توجیه کنم از بزرگترها یاد گرفته اند چون در پیاده روی طولانی ما تک و توک بزرگسال پابرهنه می دیدم اما کلیییییی بچه... یک چیزی بود آنجا... من نمی دانستم با آن همه اتفاق خوب یک جا باید چه کرد... چقدر قشنگ بود... آخ خدا نگیر از ما این عظمت و این کشتی نجات را...

حسین ِ بی پروا مصداق این شعر سعدی ست

گفتم ببینمت مگرم درد اشتیاق / ساکن شود بدیدم و مشتاق تر شدم



حسین جان ... اینجا تازه آغاز است ... دلم را که بین این آدم ها تنها نمیگذاری که یابن الزهرا ؟؟ این جمله را با عجز بخوان

۹۶/۰۸/۱۹
روزی خور

ارسال نظر

تنها امکان ارسال نظر خصوصی وجود دارد
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
نظر شما به هیچ وجه امکان عمومی شدن در قسمت نظرات را ندارد، و تنها راه پاسخگویی به آن نیز از طریق پست الکترونیک می‌باشد. بنابراین در صورتیکه مایل به دریافت پاسخ هستید، پست الکترونیک خود را وارد کنید.