منصور هیچ وقت وجود نداشت آره؟
این عکس عمویم است. خانواده اش خیلی وقت است که دیگر سراغش را نمیگیرند و عکسش لای آت و آشغال های زیر تخت مادربزرگ است. هیچ چیز از خانواده اش شبیه خانواده ی شهید هایی که همه جا نشان میدهند نیست. ۲۱ سالش بود اما در ۲۱ سالگی یک سردار بود نه یک سرباز ساده. چشمانش عسلی بود. قرار بود با دخترعمویش که مدت ها هم را دوست داشتند ازدواج کند. برای کنکور خواند و مهندسی دانشگاه اهواز آورد اما وقتی جواب کنکور آمد خودش رفته بود. از نظر استاد اقتصاد من که قاطعانه حرف میزد عموی من هیچ وقت کشته نشد. استاد اقتصاد من میگفت ما توهم توطئه و دشمنی بیگانه داریم. ما مدت هاست در توهمیم. برداشت من از حرف هایش خواب بودن تمام آن هشت سال جنگ بود. صدامی وجود نداشت. ما هیچ وقت بمباران را تجربه نکردیم. و ترس در زیرزمین . وقتی بزرگ شدم عمو دیگر نبود. من یک آدم متوهمم متوجهید؟ ۲۱ سالم شده و به عمو فکر میکنم که در ۲۱ سالگیش آسمان را فتح کرد و من در برابر استادم ایستادم و بقیه گفتند تو حق نداری با استادت مخالفت کنی.